کد مطلب:129760 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:245

سرنوشت عبیدالله بن زیاد
عبیدالله بن زیاد در جنگ خازر به دست ابراهیم بن مالك اشتر كشته شد. ابراهیم او را در میدان جنگ دید و چنان ضربت شمشیری به وی زد كه دستانش در شرق و پاهایش در غرب افتاد. این كار در شب اتفاق افتاد و چون دقت كردند دیدند كه عبیدالله زیاد است؛ و سرش را بریدند. ابراهیم گفت: خدای را سپاس كه او را به دست من به قتل رساند. [1] .

ابراهیم سر عبیدالله بن زیاد و سرهای دیگر سران اهل شام را در حالی كه نامهایشان را بر پاره كاغذی نوشته و به گوشهایشان آویخته بود، نزد مختار فرستاد. او كه سرگرم


خوردن غذا بود، خدا را بر این پیروزی سپاس گفت و چون از خوردن فراغت یافت، برخاست و گام روی صورت ابن زیاد گذاشت آنگاه كفش خود را پیش غلامش افكند و گفت: آن را بشوی كه بر صورت كافری نجس نهاده ام.». [2] .

خوارزمی به نقل از عمارة بن عمیر می نویسد: «چون سر عبیدالله بن زیاد را همراه سرهای یارانش نزد مختار آوردند، آنها را در مسجد روی هم ریختند.

چون در آنجا رفتم شنیدم كه مردم می گویند: آمد! آمد! و من نفهمیدم كه منظورشان چیست. ناگهان ماری را دیدم كه آمد و از همه سرها گذشت تا آن كه وارد سوراخ بینی عبیدالله شد، لحظه ی كوتاهی ماند و سپس بیرون آمد و رفت و ناپدید شد. باز مردم گفتند: آمد! آمد! مار در پیش چشم من این كار را دو یا سه بار تكرار كرد.

ابوعیسی ترمذی گوید: این حدیثی است صحیح.» [3] .

ابوعمر بزار گوید: هنگامی كه ابراهیم بن مالك اشتر در خازر با عبیدالله بن زیاد رودررو قرار گرفت من با او بودم. ما به دلیل زیادی شمار كشتگان آنها را با قصَب [4] شمردیم. گویند هفتاد هزار تن بودند. ابراهیم، ابن زیاد را نگونسار آویخت.» [5] .


[1] ذوب النضار، ص 138 - 132.

[2] ذوب النضار، ص 142.

[3] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 96. همچنين وي از عبدالملك بن كردوس از دربان عبيدالله نقل مي كند كه گفت: «همراه عبيدالله وارد قصر شدم و ديدم كه آتش در صورتش شعله ور شد. او آستين روي صورت گذاشت و متوجه من شد و گفت: آيا ديدي؟ گفتم: آري. پس به من فرمان داد كه آن را پوشيده بدارم» (همان مأخذ، ج 2، ص 99).

[4] واحد طول. (ر. ك. لغت نامه دهخدا).

[5] ذوب النضار، ص 142، از ابوطفيل عامر بن واثله ي كناني نقل است كه گفت: سرها را در كوفه كنار سده نهادند و پارچه اي سفيد رويشان انداختند. چون پارچه را كنار زديم، ديديم كه ماري در سر عبيدالله مي لولد. سپس سرها را در رحبه نصب كردند. عامر گويد: بارها ديدم كه بر سر دار، مار داخل سوراخهاي بيني عبيدالله مي شود. همان، ص 143 - 142).